در سکوت شب من ، ناگهان حادثه ای... ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت... من تو را کم داشتم ...
در سکوت شب من ، آسمان حرفی زد... و غزل شعری شد...
در سکوت شب من،موج گیسوی تو آرام نداشت برق چشمان تو پیغام نداشت...
چه سرابی دارم، که امیدم به نگاهت... سالها یخ زده است...
تک تک روزهایم را می سوزانم تا چشمکی شود برای شب های بی ستاره ات
.دیگر هوای برگرداندنت را ندارم
فقط ارزو دارم ......وقتی هوای من به سرت زد........انقدر اسمان دلت بگیرد....
...که باهزار شب گریه چشمانت ارام نگیرد
.چه قدر سخته وقتی تو هق هق و گریه هات نفس کم میاری عشقت به کس دیگه میگه نفسم
.پارسال باهم زیر باران قدم زدیم
امسال قدم زدن او را با دیگری زیر باران اشک هایم دیدم
شاید باران پارسال اشک های کس دیگری بود
.ساعت اختراع غریبی است که مدام نبودنت را به رخم میکشد
..: Weblog Themes By Pichak :.