دوستی برام اس ام اس زده پرسیده بود: میدونی بهترین یونجه مال کجاست؟
براش نوشتم: نه نمیدونم... برام نوشت مشکلی نیست از یه گاو دیگه میپرسم...؟!یعنی که ما یک همچنین دوستان جان بر کفی داریم...خیلی از زنها حاضر نیستند به مردی که نمیشناسند کمک کنند! ولی مردها حاضرند حتی واسه زنهای غریبه هم بمیرن! چقدر این مردها آقان...طرف اومده با عصبانیت می گه این یارو زبون آدمیزاد حالیش نمیشه بیا تو باهاش حرف بزن!!! نفهمیدم داره به من فحش میده یا به یارو؟؟؟یکی از علائم بیماری سادیسم اینه که میگی"میشه یه چیزی بپرسم" بعد که طرف گفت چی!؟ میگی:"هیچی بی خیال"!
مامان من خیلی دموکراته!!! وقتی میخواد فحش بده نظر خودمم میپرسه! مثلا میگه: میخوای بهت بگم نفهم؟
میخوای بهت بگم شعور نداری؟
یه بار عاشق شده بودم رفتم تو اتاق درو رو خودم بستم... بعد از یک ساعت صدام کردن که بیا شام بخور داره سرد ميشه! گفتم من دیگه هیچی نمیخورم، ميخوام بميــــــــرم: (گفتن: شام ماکارونیه، ته دیگ سیب زمینی هم داره كه دوس داری) لـامصبـــــا نقطـــه ضعـــفِ منـــو پیـــدا کــــرده بودن:
به سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره، اما بازم لاتی راه میره....
..... يادش به خير زماني كه راهنمايي بوديم يه دبير داشتيم هر موقع از دست ما عصبانی ميشد ميگفت: گوساله ها خجالت بكشيد من جای پدرتون هستم! ...... بزرگترین حرف های کینه توزانه با این جمله توجیه میشه: ”اینو به خاطر
خودت دارم میگم “........... یه بار رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم، یه دختره اومد آمپولمو بزنه،معلوم بود خیلی تازه کاره!
همینجوری که سُرنگو گرفته بود توی دستش، لرزون لرزون اومد سمت من و گفت: "بسم الله الرحمن الرحیــــم" منم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم: "اشهد ان لا اله الا الله"!
هیچی دیگه... انقدر خندید که نتونست آمپولو بزنه و خدارو شکر یکی دیگه اومد زد...! ....... یک نفر نیست بگه آخه نکبت ها اگر ایران میخواد بمب اتمی بسازه به شامپو چه ربطی داره؟!! شامپو رو چرا تحریم می کنید؟! یعنی اگه ایرانیا کچل بشن
نمی تونن بمب اتم بسازن؟!!! ......... پسر داييم سال چهارم دبستانه... امروز داشتم ازش علوم ميپرسيدم: " چرا تمساح پستاندار نیست؟ " بچه هم هرچي نبوغ و استدلال علمی داشت به کارگرفت و با اعتماد به نفس گفت: "چون اگه پستان دار بود موقع خزیدن سینه هاش روی زمین میکشید!!"
به بابا میگم میخوام برم سمت گیاهخواری، نظرت چیه...
بابام گفت: آفرین، خیلی هم خوبه، مگه تو چیت از بـُـز کمتره!
پس از افرینش ادم خدا گفت به او : نازنینم ادم ....
با تو رازی دارم
اندکی پیش ترای
ادم ارامو نجیب امد پیش
زیر چشمی به خدا می نگریست
محو لبخند غم الود خدا...... دلش انگار گریست....!
قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید وچنین گفت خدا
:(یاد من باش....)
بغض ادم ترکید
گونه هایش لرزید
به خدا گفت :
من به اندازه ی گل های بهشت.....نه...
به اندازه ی عرش ....نه...نه
من به اندازه ی تنهاییت ای هستی من........دوستت دارم
ادم کوله اش را برداشت
خسته وسخت قدم بر می داشت
راهی ظلمت پر شور زمین
زیر لب های خدا باز شنید:
نازنینم ادم: نه به اندازه ی تنهایی من...
نه به اندازه عرش..... نه به اندازه ی گل های بهشت
که به اندازه ی یک دانه ی گندم......تو فقط یادم باش
نازنینم ادم: نبری از یادم...............
.
.: Weblog Themes By Pichak :.